توضیح ناشر
۵ زن جوان از یکی از شهرستانهای ایران که همسرانشان در دوران سرکوب فراگیر دههی ۱۳۶۰ به زندان افتادند و شماریشان اعدام شدند، یادماندههای خود را با فریبا ایرج باز میگویند؛ ابتدا تک تک و سپس دسته جمعی و در یک میزگرد.
فریبا ایرج دربارهی این ابتکار کم مانند میگوید: «جز دو نفر، هیچ کدام از دوستانی را که با آنها گفتگو کردهام، نمیشناختم… بهتر است بگویم که تنها نام آنها را شنیده بودم و چیزهایی دربارهی زندگیشان به گوشم خورده بود… مثلاً شنیده بودم که لادن با چه مشقتی به ملاقات همسرش میرفت. در سرما و گرما مسافتِ طولانیای را طی میکرد که خودش را به تهران برساند. میشنیدم که بارها نگذاشته بودند همسرش را ببیند. میشنیدم که بد رفتاری میکردند و او اینها را تحمل میکرد و خم به ابرو نمیآورد… دربارهی آزاده هم جسته و گریخته چیزهایی به گوشم خورده بود که آزار دهنده بود… وقتی میشنیدم پدر و مادر همسر کشته شدهاش او را زیر فشار گذاشتهاند که با برادر او ازدواج کند و او مقاومت میکند، آه از نهادم برمیآمد… داستان زندگی آوا هم دلمشغولی من بود. با یک کودک دو ساله چگونه توانست زندگی مخفی کند؛ از این شهر به آن شهر فرار کند… دلم میخواست مشکلاتِ این زنان را بدانم. احساس می کردم که زن بودن آنهاست که مرا نسبت به مشکلاتشان حساس کرده است. میدیدم که مردان دور و بر، با آن نوع مشکلات روبرو نیستند؛ یا اگر هم هستند، طرز دیگری رفتار میکنند…».