م. دانش
چندین ماه پیش، اول بار نام رمان شام آخر را از تلویزیون بی بی سی شنیدم. بدنبال آن بخشی از مصاحبهی سرور کسمایی را بعنوان نویسندهی رمان در همان تلویزیون تماشا کردم. نمی دانم، چرا؟ ولی نا خود آگاه یاد زندان قزلحصار افتادم. ایامی که خدایِ قهارِ زندان، حاج داود رحمانی بود و زندانیان در حسرت یک وعده سیر شدن با نان خالی، آرزوها بر باد میکاشتند. شبی را یاد دارم که شامِ کل ۳۸ نفرِ زندانیِ سلول ما، تنها چهار عدد نان تافتون بود و یک قاشق مربا برای هر نفر. مقسمِ نان مضطرب بود و با دلی نگران و دستی لرزان تلاش بر تقسیم نانها بین زندانیان میکرد. او خوف داشت از اینکه نتواند در اندازهی برش نانها دقت لازم را بخرج دهد و مورد اعتراض واقع گردد.
با خود اندیشیدم کسمایی چه اسم با مسمایی برای رمان خویش انتخاب کرده است. او حتما قصد داشته با انتخاب نام تابلو بسیار مشهور لئوناردو برای رمان خود، آن را با جیرهی اندک زندان در یک بوم رمان قرار دهد تا خواننده، درک واقعیتری از کمبودها و پلشتیهای زندانبان فهم کند.
با چنین فرضی ماجرای رمان را در ذهن خود پیشخوانی کردم. صد البته بالِ خیال بر تن رمان گستراندم؛ تا آنجا که روابط اندرونی زندان و گفتگوهای بین زندانیان را بر متن ناخوانده ونادیدهی رمان تسری دادم!!
شاید چنین احساسی ناشی از رسوبات رمانی بود بنام «بند محکومین» نوشتهی کیهان خانجانی. من رمان «بند محکومین» را تازه دوباره خوانی کرده بودم. خانجانی در رمان خود، درون بند محکومین به اعدام، تمام وقت میچرخد و جزء به جزء روابط و گفتگوهای زندانیان داخل بند را به قلم می کشد.
چند هفته بعد با لطف و زحمت دوستی، رمان خانم کسمایی بدستم رسید […]
برای خواندن متن کامل کليک کنيد
۲۶ شهريور ۱۴۰۰ / ۱۷ سپتامبر ۲۰۲۱
برگرفته از: تارنمای عصرنو