هادی جفرودی
(۱۳۹۸‌ـ ‌۱۳۱۸)

ناصر مهاجر

هادی جفرودی، مبارز نام‌آشنای جنبش چپ ایران، از بنیانگذاران دوره‌ی دوم نشریه‌ی توفان (۴۵ ـ ۱۳۴۳) و از پایه‌ریزان سازمان مارکسیست ـ‌لنینیستی توفان (۵۹ ـ ۱۳۴۵) در ۱۲ آبان ۱۳۹۸/ ۳ نوامبر ۲۰۱۹ چشم بر جهان فروبست و خویشان و دوستان و رفیقان خود را سوگوار ساخت.

هادی جفرودی در ۴ مرداد ۱۳۱۸ به دنیا آمد؛ در شهر رشت و در خانواده‌ای توانگر. فرزند ششم از هفت پسر و دختر معصومه و رضا بود. رضا جفرودی بازرگان بود و معصومه از خاندان‌های مالک گیلان؛ زنی شیردل، پاک‌دست و باشخصیت. هادی، چهار سال اول دبستان را در زادگاهش گذراند. سپس همراه با خانواده به تبریز رفت و سپس‌تر به مشهد.[۱] در این شهر بود و به دوران دانش‌آموزی که به پیکار سیاسی ـ تشکیلاتی دل‌بست و چون برادارانش تقی، جواد و مهدی، و نیز مادر و خواهرش، به خیل هواداران حزب توده‌ی ایران پیوست. معصومه خانم و صدیقه جفرودی (خواهر هادی) با سازمان ملی زنان ایران نیز همدل و همراه بودند؛ سازمانی که پیوندی تنگاتنگ داشت با حزب توده ایران.

در آغاز تابستان ۱۳۳۰ خانواده‌ی جفرودی به تهران کوچ کردند.[۲] هادی دوره‌ی دبیرستان را در پایتخت گذراند. در دبیرستان اسدآبادی نام نوشت. در این دبیرستان بود که به سازمان دانش‌آموزان حزب توده ایران پیوست. کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، وحشت‌پراکنی کودتاگران و بگیرو‌ببند توده‌ای‌ها او را از پیکار برای آزادی، استقلال و عدالت اجتماعی در ایران بازنداشت؛ که بیزاری بیش از پیشش را نسبت به حکومت شاه و حامیان امپریالیست‌اش در پی‌داشت. با خیزش اعتراضی دانشجویان بیدار و بی‌باک به سفر ریچارد نیکسون، معاون رئیس جمهور وقت ایالات متحده به تهران همراه گشت؛ خیزش اعتراضی که در ۱۶ آذر ۱۳۳۲ به خون کشیده شد و کشته شدن مهدی شریعت رضوی، احمد قندچی و مصطفی بزرگ‌نیا را همراه داشت. در این‌باره خود گفته است:

«برادرم [مهدی] با بزرگ‌نیا [عضو کمیته‌ی مرکزی سازمان جوانان حزب توده ایران] در یک حوزه‌ی حزبی بودند. موقعی که حادثه‌ی دانشگاه پیش آمد، من دقیقاً یادم هست، تمام دبیرستان‌های تهران، یکپارچه آتش شده بودند. هنوز بچه‌های توده‌ای در سال‌های آخر دبیرستان بودند. چون حوزه‌هایی که من هم شرکت می‌کردم، اکثراً از اعضای سابق سازمان جوانان بودند؛ مثل بیژن جزنی و حسن ضیاءظریفی و در یک دوره‌ای همه با هم بودیم… در دبیرستان‌های تهران تا طول یک هفته تظاهرات بود. اکثراً تعطیل بودند… کلانتری ۱۱ در منطقه‌ی ما بود و مرتب از آنجا پاسبان می‌آمد داخل مدرسه. بچه‌ها سر و صدا می‌کردند و کلاس‌ها را تعطیل می‌کردند. این هم یک شکل از فعالیت بود؛ یعنی به آن شکل نبود که یک تظاهرات وسیع از طرف دانش‌آموزان در تهران بشود. فعالیت‌های پراکنده بود. حتا در دانشگاه هم که تعطیل شده بود، همین طور بود.»[۳]

هادی در سال‌های ۳۵ -۱۳۳۴ به محفل دکتر حشمت‌الله منصف پیوست. آن محفل یکی از ده‌ها محفلی بود که پس از فروپاشی حزبِ توده‌ پدید آمد؛ برای پیش‌بردن مقاومت در برابر کودتا و از سرگرفتن کنُش کمونیستی در ایران؛ با انتقادهایی به خط‌مشی حزب توده نسبت به دولت مصدق.[۴] درباره‌ی آرمان‌خواهی، مبارزه‌جویی و اثرگذاری دکتر منصف بر زندگی خود و شماری از هم نسلانش، هادی گفته است: «او برای ما جوانان حوزه می‌گذاشت؛ کتاب به ما می‌داد و سعی می‌کرد شعله‌های مبارزه را در حدی که می‌تواند زنده نگه دارد».[۵] پس از چندی هادی را از دبیرستان اسدآبادی اخراج کردند؛ در پایان سال آموزشی ۳۶ ـ ۱۳۳۵. در دبیرستان ادیب نام نوشت که همچون دارالفنون و شرف از پایگاه‌های جوانانِ چپ و توده‌ای آن دوران به شمار می‌‌آمد. سال ۱۳۳۷ دبیرستان را به پایان رساند و در رشته‌ی ریاضی دیپلم گرفت. یک چندی آموزگاری پیشه کرد و در آموزشگاه‌های تهران درس داد؛ همانا در سال‌های بحرانی ۴۰‌ ‌ـ ۱‍۳۳۸ که آموزگاران ایران در اعتراض به حقوق کم و کار زیاد اعتصاب‌ها‌ و راه‌پیمایی‌ها به راه انداخته بودند. پس از ۲۲ اردیبهشت ماه ۱۳۴۰ و دست یافتن آن جنبش سراسری به خواسته‌های خود، هادی رهسپار آلمان گشت؛ کشوری که پس از شکل‌گیری کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی (اتحادیه‌ی ملی) در اردیبهشت ۱۳۳۹، قلب تپنده‌ی جنبش دانشجویان و جوانان انقلابی ایران در خارج از کشور شده بود.[۶] درباره‌ی چرایی سفرش گفته است:


برای خواندن متن کامل این نوشته، کلیک کنید:

برگرفته از: عصرنو
۱۲ دی ۱۳۹۸ / ۲ ۲ ژانويه ۲۰۲۰

Noghteh.org © 1998-2024. All rights reserved. Web design: Homayoun Makoui