مقالهای از امید بهرنگ که به یاد محمد اسماعیل رودگریان که در بهمن ۱۳۶۱ در زیر شکنجه کشته شد، نوشته شده است.
در چین و شکنهای خاطرۀ یک شهر، یک نسل
پیشکش به حافظ و شاهد لحظههای تلخ و شیرین انقلاب ۱۳۵۷، رفیق ناصر مهاجر
اگر در روز ۲۵ بهمن ۱۳۶۱، در سلولی در دادگاه انقلاب اسلامی آمل زیر شکنجه به قتل نمیرسید، امسال ۷۶ ساله بود. نامش، محمد اسماعیل بود و نام خانوادگیاش رودگریان. در تاریخ ۳۱ مرداد ۱۳۲۷ در محلۀ چاکسر آمل چشم بر جهان گشوده بود.
همه او را آقااسماعیل میخواندند. خیلی زود پی بردم به احترام همنامی با پدربزرگمان وی را چنین مینامند. آقا اسماعیل تقریباً نه سالی از من بزرگتر بود. دوران کودکیاش را در میان خانوادهای سرشناس، قدیمی و گسترده (مرکب از عموها و عموزادهها) گذارند که از فروش چیت، قند، شکر و چای و … به روستائیان در بازار سنتی شهر و تا حدی دامداری سنتی اموراتشان میگذشت. ثروتمند نبودند اما به نسبت آن دوره، دستشان به دهنشان میرسید. خانوادهای شلوغ، پرجمعیت و پررفتوآمد با اهالی شهر و روستا و در تماس با هر تیپ، سنخ و هر قشر و طبقهای. در ابتدای دهه سی شمسی دو تن از عموها (عمو تقی پدر آقا اسماعیل همراه با همسرش حدیقه خانم و عمو جان – محمد – پدر ولی همراه با همسرش مهین خانم)، (۳) به خانهای دیگر در همان محله نقلمکان کردند. خانهای سهطبقه که چندان رایج نبود؛ جان میداد برای قایمموشک بازی. هنوز آهوی کوچک اهلیشدهای را که در حیاط میچرخید، در ذهن دارم. آهویی که مفرح خاطر ما بود و مرگش در اثر تصادف با تاکسی، حسرت و اندوه برای بچهها به بار آورد.